شناسهٔ خبر: 43190 - سرویس باشگاه ترجمه
نسخه قابل چاپ

نگاهی به مفهوم زمان در نظریات انیشتین و برگسون؛

آیا انیشتین در اشتباه بود؟

انیشتین داستان در سال ۱۹۲۲ آغاز شد، زمانی که برگسون و انیشتین در یک بحث برنامه‌ریزی‌نشده اما سرنوشت‌ساز با هم ملاقات کردند. انیشتین برای ارائه‌ی یک سخنرانی درباره‌ی نظریه‌ی نسبیت به پاریس دعوت شده بود. زمان در نظریه‌ی انیشتین نقشی محوری داشت، گرچه نقطه‌ی مرکزی فلسفه‌ی برگسون نیز زمان بود، نظرات متناقض آن‌ها درباره‌ی معنای زمان دانشمندان را در مسیر اختلاف قرار داد.

فرهنگ امروز/ آدام فرانک، ترجمه: فاطمه شمسی:

 

اعلام شناسایی و مشاهده‌ی امواج گرانشی بار دیگر پایاییِ بصیرت علمی انیشتین را ثابت نمود، بار دیگر حق با انیشتین بود.

اما همراه با این پیروزی، پرسشی عمیق و جالب رخ می‌نماید: آیا ممکن است انیشتین در مورد علمش محق و بااین‌وجود در باب زمینه‌ی وسیع‌تری که انسان علم را در آن قرار می‌دهد دچار اشتباه شده باشد؟

بگذارید توضیح دهم:

دلایل زیادی برای ارزش علم فیزیک وجود دارد، از جی‌پی‌اس گرفته تا پرینترهای سه‌بعدی، این علم موجبات پیدایش بسیاری از فناوری‌های جالب را فراهم آورده است، این علم همچنین در مورد بسیاری از پدیده‌های جهان پیرامون توضیح می‌دهد. اما دلیل دیگری هم برای دوست داشتن این علم وجود دارد؛ جهانی که قادر به دیدن آن نیستیم. علم فیزیک دیدگاه‌هایی بنیادین و جدید در مورد آنچه ورای تجربه‌ی هرروزه‌ی ما وجود دارد، ارائه می‌دهد؛ بدین معنا، فیزیک چیزی فرای دانش و در واقع حقیقت به معنای واقعی کلمه به نظر می‌آید.

اما زمانی که علم به چیزی فراتر از حدود توانایی‌های ما برای توصیف جهان می‌رسد، آیا چیز دیگری برای همراهی آن وجود دارد؟ علاوه بر ابزارسازی مبتکرانه به همراه ریاضیات محضِ قدرتمند، آیا وقتی فیزیک‌دانان بزرگ‌ترین ادعاهای خود در باب کیهان را طرح می‌کنند، چیزی فراتر از «واقعیات صرف» وجود دارد که نیازمند توجه ویژه باشد؟ به عبارت دقیق، آیا فلسفه‌ای- «متافیزیکی» - فرای آنچه ریاضی و دانش آن را اثبات می‌کند، وجود دارد؟ در صورت وجود چنین متافیزیکی، حتی با وجود درست بودن خود نظریه در چهارچوب تجربیات و دانسته‌ها، آیا می‌تواند اشتباه باشد؟

جیمنا کانالز در کتاب خود با عنوان «فیزیک و فلسفه» به این پرسش می‌پردازد. این کتاب در مورد آلبرت انیشتین و هنری برگسون است.

برگسون فیلسوفی فرانسوی بود که در دو دهه‌ی اول قرن بیستم شهرتش بیش از انیشتین بود. دلیل شهرت بیشتر نام انیشتین نسبت به برگسون، کتاب مهم کانالز است؛ داستان اینکه چگونه به نظر می‌رسید علم به آخرین حرف در هر چیزی تبدیل می‌شود، حتی در موضوع ظریف، حساس و دشواری نظیر زمان.

داستان در سال ۱۹۲۲ آغاز شد، زمانی که برگسون و انیشتین در یک بحث برنامه‌ریزی‌نشده اما سرنوشت‌ساز با هم ملاقات کردند. انیشتین برای ارائه‌ی یک سخنرانی درباره‌ی نظریه‌ی نسبیت به پاریس دعوت شده بود. زمان در نظریه‌ی انیشتین نقشی محوری داشت، گرچه نقطه‌ی مرکزی فلسفه‌ی برگسون نیز زمان بود، نظرات متناقض آن‌ها درباره‌ی معنای زمان دانشمندان را در مسیر اختلاف قرار داد.

برگسون در این بحث روشن ساخت که هیچ مشکلی با منطق ریاضی نظریه‌ی انیشتین یا داده‌هایی که آن را پشتیبانی می‌کند، ندارد؛ اما از نظر برگسون نسبیت نظریه‌ای نبود که به زمان در بنیادی‌ترین و فلسفی‌ترین سطح آن بپردازد، در عوض او مدعی بود نظریه‌ی انیشتین درباره‌ی ساعت‌ها و رفتار آن‌هاست. برگسون با انیشتین تماس گرفت تا این موضوع را با او در میان بگذارد.

در فلسفه‌ی برگسون زمان چیزی فراتر از اندازه‌ها و مقیاس‌ها بود. نقش زمان در تجربه‌ی بشر تا حدی مهم بود که شناخت کامل آن چیزی فراتر از تبیین‌های صرف از زمان و حتی تبیین‌های مفاهیم روان‌شناختی بود؛ در عوض زمان رابطه‌ی تنگاتنگی با آنچه اساس تجربه‌ی جهان می‌نامیم دارد. زمان به یک معنی ذات انسان و ازاین‌رو ذات خود هستی است. از نظر برگسون تبیین‌های علمی صرف نمی‌توانستند معنا یا اهمیت زمان را روشن سازند.

بنابراین در آن روز مشخص در پاریس، برگسون نظریه‌ی انیشتین را نقد نمی‌کرد، او به فلسفه‌ای حمله می‌کرد که حول این نظریه رشد کرده بود و به‌عنوان قسمتی از علم پذیرفته شده بود. برگسون فلسفه‌ی نهفته در این نظریه را به چالش کشیده بود، برگسون به انیشتین گفت تنها راه رسیدن به معنای کامل زمان تحقیقات موشکافانه‌ی فلسفی است. هرچند انیشتین در جواب چالش‌های برگسون فیزیک‌دان عکس‌العملی نشان نداد، نارنجکی که امروز معروف است را پرتاب کرد، او خطاب به شنوندگان گفت: «زمان فیلسوفان وجود ندارد!»

پس فلسفه‌ی نظریه‌ی انیشتین چیست؟ همان‌طور که می‌توانید تصور کنید، می‌توان یک کتابخانه را با کتاب‌هایی که تلاش می‌کنند جواب این سؤال را بدهند پر کرد، اما بیایید نگاهی به یک نمونه قدرتمند بیندازیم: در نسبیت، فضا و زمان دیگر وجودهایی جدا از هم نیستند، در عوض با یک کل چهاربعدی به نام فضا-زمان جایگزین می‌شوند، اما وقتي شما چنين حركتي انجام می‌دهید، چيزي بسيار عجيب اتفاق مي‌افتد.

نكته قابل توجه در مورد فضا-زمان اين است كه تمام رخدادهايي كه تا به حال اتفاق افتاده‌اند را در بر می‌گیرد. فضا-زمان همچنين تمام رخدادهايي كه در آينده اتفاق خواهند افتاد نيز شامل مي‌شود؛ بنابراين در اين تمثال فضا-زماني بزرگ و چهاربعدي از جهان، هم جوليا سزار خنجرخورده را می‌بینیم، هم تيم آلمان كه قهرمان جام جهاني شده است؛ اما جالب اينجاست كه قهوه‌اي كه قرار است هفته‌ی بعد در يك جلسه كاري روي شلوار شما بريزد هم در اين فضا زمان گنجانده شده است، همین‌طور مراسم سوگند خوردن رئيس‌جمهور بعدي در سال ۲۰۱۷، در واقع هر اتفاقي كه براي شما خواهد افتاد، ازجمله مرگتان در فضا-زمان به‌عنوان يك رشته از رخدادهاي از پيش موجود به صف شده است؛ فيزيك‌دانان اين رشته را خط كيهاني شما مي‌نامند.

خب، آيا زمان واقعاً این‌طور كار می‌کند؟ آيا تمام رخدادها در اين جهان بسته‌ی نظريه‌ی انيشتين از پيش وجود دارند؟ آيا چيزهايي كه در آينده اتفاق خواهند افتاد نيز از پيش در اين تالار چهاربعدي فضا-زمان گرفتار شده‌اند؟

اين ديدگاه را برخی جبرگرايي زماني-هندسي نامیده‌اند؛ اضافه شدن هندسه به اين عنوان ازآ‌ن‌روست كه نظريه‌ی انيشتين در واقع درباره‌ی هندسه‌ی فضا-زمان است. اين يك نمونه از نظريه‌ی فلسفي درباره‌ی طبيعت واقعيت است كه از يك نظريه‌ی علمي مربوط و معتبر برمی‌خیزد. اين نوع نظريات به معناي واقعي كلمه بعد از فيزيك مي‌آيند و دقیقاً چيزي هستند كه برگسون با آن‌ها مخالف مي‌كرد.

براي برگسون و بعضي ديگر در آن زمان، بين فيزيك و داده‌هاي رياضي، و تفسير سطح بالاتري (فلسفه) كه به آن مي‌چسبانيد تفاوتي وجود دارد؛ این‌گونه بود كه انيشتين در يك زمان هم درست مي‌گفت و هم نادرست. درباره‌ی علم آشكارا حق با او بود، اما ممكن بود درباره‌ی تفسيري از زمان كه به اين علم چسبانده بود در اشتباه باشد.

به نظر من فلسفه‌ی برگسون درباره‌ی زمان و تفکیک وی بین نظریه‌های علمی معتبر و متافیزیکی که حول آن‌ها رشد می‌کند، نیاز به توجه بیشتری دارد.

دیوید مرمین (۱) فیزیک‌دان، زمانی گفته بود ما فیزیک‌دان‌ها روشی داریم که از طریق آن معادلات ریاضی‌مان را به «چیزهایی» که در جهان وجود دارند، تبدیل می‌کنیم، ما موفقیت آن‌ها را در توصیف صورت‌های جهان (مانند عمل بازخوانی در یک آزمایش) به کار می‌گیریم، به این معنا که این معادلات در مورد چیزهای واقعی (اغلب نادیدنی) که در دنیای بیرون به طور مستقل وجود دارد، کاملاً جایگزین‌پذیر هستند.

اما از دید مرمین، معادلات همواره انتزاعی هستند، آن‌ها داستان‌هایی فوق‌العاده قدرتمند و بی‌نهایت مفید هستند که ما درباره‌ی جهان نقل می‌کنیم، داستان‌هایی که قسمت‌هایی از حقیقت بنیادی و نه همه‌ی آن را در خود جای داده‌اند.

علی‌رغم نظرمان در مورد اندیشه‌های خاص برگسون در باب زمان به‌مثابه «جنب‌وجوش حیاتی» که زندگی و تکامل را به جلو می‌راند، دیدگاه‌های فلسفی دیگری نیز وجود دارد که تجربه را کاهش‌ناپذیر و غیرقابل تبدیل در نظر می‌گیرند.

به طور ویژه، شاخه‌ای از فلسفه به نام پدیدارشناسی، دریافت بی‌واسطه از جهان را مبنای کار خود قرار می‌دهد. از دیدگاه پدیدارشناختی، تحقیق و نظریه‌پردازی علمی باید پس از داده‌های خامی که در تجربه‌ی ما تجسم یافته، قرار گیرد. مارتین هایدگر، فیلسوف آلمانی، بر این تأکید می‌ورزد که مسئله‌ی «بودن» - درک فعل بودن- توسط علم یا فلسفه‌ لاینحل باقی مانده است؛ ازاین‌منظر، شتاب در اینکه علم را داور همه‌ی پرسش‌ها و مسائل قرار دهیم به این معنا است که پرسش از بودن قبلاً به‌طورکلی فراموش شده باشد.

در مباحثه‌ی بین برگسون و انیشتین شاید راهی متفاوت برای راه بردن به این پرسش وجود داشته باشد که علم در کجا ساختار کلی تجربه‌ی انسانی قرار می‌گیرد، به طور خاص، این پرسش به این اشاره دارد که چه روشی می‌تواند راهی تازه برای درک آن ساختار باشد؛ در این حوزه ممکن است فهم جدیدی از توانایی بی‌حد و حصرمان در درک جهان از طریق علم به دست آوریم و این نکته را همواره به یاد داریم که این ما هستیم که عمل فهم را انجام می‌دهیم.

 

1- David Mermin

نظر شما